www.maderandaghdar.blogspot.com

Saturday 26 February 2011

شما خبر کشته شدن برادرتان محمد مختاری را از کجا شنیده اید؟

 
   
شما اولین بار خبر کشته شدن برادرتان محمد مختاری را از کجا شنیده اید؟

من دور از ایران زندگی می کنم و در جریان اخبار ایران از طریق اینترنت قرار می گیرم، روز ۲۵ بهمن بیرون بودم. وقتی به خانه برگشتم با یکی از دوستانم در ایران از طریق اسکایپ صحبت کردم و پرسیدم در ایران چه خبر است؟ خودم هم خبرها را از طریق اینترنت پیگیری کردم اما تا آن زمان هیچ خبری نداشتم. صبح فردا وقتی به دانشگاه رفتم ، سر کلاس نشسته بودم که مدام اس ام اس و پیام از دوستانم دریافت می کردم، آنها فقط حال مرا می پرسیدند، کمی برایم عجیب بود، حتی یک اس ام اس از دایی ام دریافت کردم که از من می پرسید کجا هستم. باز هم نمی دانستم چرا همه حال مرا می پرسند. تا اینکه دیدم چند تن از دوستان ایرانی ام خودشان را به دانشگاه من رساندند ، وقتی پرسیدم چه خبر شده ، گفتند، همینطوری آمدیم که با هم برویم بیرون کمی قدم بزنیم. میان راه وقتی پیاده می رفتم آرام آرام پیام های صفحه فیسبوک را چک می کردم، ناگهان دیدم دوستی ناشناس نوشته است: آیا من با محمد مختاری که شهید شده است نسبتی دارم؟ ناگهان زمین زیر پایم لرزید، تمام توانم را برای راه رفتن از دست دادم. دوستانم متوجه حال پریشانم شدند، زیر بازویم را گرفتند و مدام می پرسیدند چیزی شده؟ من از آنها پرسیدم شما چیزی می دانید؟ خبری شده، برای محمد برادرم اتفاقی افتاده است؟ و بعد دیگر نفهمیدم چه شد، فشار خونم افتاد، شوک عجیبی به من وارد شد، شنیدن خبرِ از دست دادنِ برادر آن هم در غربت آسان نیست . آدم را زمین گیر می کند. از روز سه شنبه تا خود امروز در بیمارستان بستری بودم و هنوز هم فکر می کنم خبری که شنیدم واقعیت ندارد
.
آخرین باری که خودتان با محمد صحبت کردید کی بود؟

من دو سه روز قبل از ۲۵ بهمن از طریق فیسبوک با برادم در ارتباط بودم. یک هفته قبل تر هم از طریق اسکایپ با هم گفتگو می کردیم. برادرم کنار پدر و مادرم نشسته بود و وقتی از او می پرسیدم چه خبر؟ سعی می کرد جلوی آنها نگوید که می خواهد در راهپیمایی شرکت کند، نمی خواست آنها را نگران کند. محمد خیلی اهل شوخی بود، بعد که محمد را کشتند با مادرم هم حرف زدم ، مادرم هم رفتن محمد را باور نکرد هنوز. مادرم می گفت روز ۲۵ بهمن محمد به شوخی گفته بود بنشینیم آخرین ناهار را هم دو رهم بخوریم. یعنی برادرم با شوخی و خنده رفت به راهپیمایی و دیگر بر نگشت.
با دیدن عکس های منتشر شده از برگزاری مراسم تشییع پیکر برادرتان چه حالی داشتید و آیا عکس منتشر شده از مرد میان سالی که در این مراسم می گرید متعلق به پدر شماست؟

اوایل که که دکترها در بیمارستان اجازه نمی دادند من عکس ها را ببینم، اما بعد ها وقتی عکس ها را دیدم شکستم. بله عکس پدرم را دیدم که پدر یکی دیگر از دوستان محمد را در آغوش کشیده بود و گریه می کرد اما باقی کسانی که در این مراسم زیر تابوت را گرفته اند را اصلا نمی شناسم. کسانی با ریش و چهره های غریبه پیکر برادرم را تشییع کرده اند چه کسانی هستند؟ درد آور است که من در تمام عکس ها گشتم تا حداقل چند نفری را ببینم که برادرم در تمام این سالها با آنها زندگی کرده بود اما خیلی محدود بودند، نمی دانم چه بگویم. این نامردی است که محمد را کشتند و بعد اجازه ندهند که حتی آزادانه برایش گریه کنیم. من شنیده ام به خانواده ها یی که شهید داده اند می گویند، شما دو پسر دیگر هم دارید و باید مراقب رفتار و گفته های خودتان در مورد کشته شدن محمد باشید. این کجایش عدالت است؟ این دلیلی نمی شود که در روز روشن یک آدم بیگناه را بکشند، هر موقع چنین اتفاقی افتاد برای اینکه وجدان خودمان راحت کنیم نمی شود بگوییم می خواست به دوستانش بپیوندد، نه اون آزادی می خواست....اون خسته شده بود از این مملکت، همه خسته شده بودند
....
برایم کمی از روحیات محمد می گویید؟ از چیزهایی که دوست داشت؟ از آرزوهایی که داشت؟

من به تازگی در یک قرعه کشی برنده شدم و کارت سبز آمریکا را گرفتم. محمد همه امیدش به من بود و دلش می خواست یک روزی من او را از ایران بیرون بیاورم دلش می خواست آزاد زندگی کند. حالا همه به من دلداری می دهند که محمد به سمت سرنوشت خودش رفت ولی من می دانم که محمد عاشق ورزش و موسیقی بود، عاشق زندگی بود، عاشق آزادی بود...من نمی توانم باور کنم این همه عشق دیگر نیست. همیشه به من می گفت مجید ، تو چرا لاغر شدی، باید بروی باشگاه و به خودت برسی. خودش همیشه خیلی حواسش به ورزش بود. عاشق آواز خواندن بود. سرزنده بود. پر از شور زندگی بود. من همیشه به او می گفتم در راهپیمایی ها این همه آدم را کشتند، احساساتی می شدم، نگرانش می شدم ولی محمد خیلی در اینترنت فعال بود و حتی عکس پروفایل فیسبوکش را هم به پوستر راهپیمایی ۲۵ بهمن تغییر داده بود و همین دلیلی شد که هر کسی نام محمد مختاری را سرچ می کرد به عکس های او با دستبند سبز در فیسبوک می رسید و نتوانستند برایش کارت بسیج صادر کنند.
آخرین تماس شما با خانواده کی بوده و شرایط روحی آنها چگونه است؟

خانواده ام نگران اند، عزیز از دست داده اند، خیلی راحت نمی توانند با من حرف بزنند، سر بحث را عوض می کنند. من دلم می خواهد بدانم برادرم چگونه کشته شد. دو روایت شنیدم. یکی گفت گلوله ای به سمت سرش شلیک شده اما روایت دیگری می گوید گلوله ای به کتف محمد شلیک شد، محمد از جا بلند شد، حرکت کرد اما باز زمین خورد. من به عنوان برادر طبیعی است که دلم می خواهد بدانم کدام روایت درست است اما هر وقت از خانواده ام می پرسم خیلی با احتیاط جواب می دهند و ترجیح می دهند حرف نزنند. خودم فکر می کنم وقتی به خانواده ام گفته اند شما دو پسر دیگر دارید در واقع تهدید شده اند.
و مهمترین خاطره که شما از محمد دارید چیست؟
  1. همه برادرها با هم دعوا می کنند. یادم هست وقتی محمد بهترین دوست خود به نام روزبه را به تازگی از دست داده بود، خیلی شکننده تر شده بود برای همین هر وقت با هم دعوایمان می شد من خیلی زود می رفتم با او آشتی می کردم. یعنی انقدر عاشقش بودم که دلم نمی خواست او را دلشکسته ببینم. من و محمد فقط برادر نبودیم، رفیق بودیم، خیلی با هم درددل می کردیم. از دست رفتن روزبه خیلی توی روحیه محمد تاثیر بدی گذاشته بود، اینجا دور از ایران وقتی عکسی از مزار محمد را در اینترنت دیدم اول نام روزبه را نشان می دهد. محمد و روزبه را در یک قبر دو طبقه گذاشته اند، خیلی سخت است که ببینی برادرت با آن همه امید به زندگی تمام شد، دفن شد....
  2. مهمترین حرف شما خطاب به مسوولان چیست؟
  3. اصلا نمی تونم چیزی بگم. درد آور است، این تهِ نامردی است که داستان را عوض کنید، هویت قاتل را عوض کنید و داستان را به نفع خودتان جلوه دهید... وقتی می بینم کارهایی که انجام می دهند، سریع تابوت را بر می دارند و دور و بر تابوت می ایستند و پرچم جمهوری اسلامی را می اندازند روی تابوت.
  4. اصلا واقعا چندش آور است این کارها، نمی توانم باور کنم، واقعا نمی دانم بعدها چطور می خواهند جواب بدهند. این حتی دروغ، از جنسِ دروغ های احمدی نژاد هم نیست، این دروغ، یعنی شما قاتل را می دانید کی هست و دارید دروغ می گویید، شما دارید همه چیز صد و هشتاد درجه تغییر می دهید و طور دیگری نشان می دهید، جلوی چشم مردم...همه مراسم خیلی کنترل شده اند. چی بگم، محمد عاشق زندگی بود حق اش نبود کشته شود
گفتگوی تلفنی خبرنگار جرس با مجید مختاری
posted by londonmourningmothersiran at 09:19

0 Comments:

Post a Comment

<< Home