www.maderandaghdar.blogspot.com
Saturday, 26 February 2011
شما خبر کشته شدن برادرتان محمد مختاری را از کجا شنیده اید؟
من دو سه روز قبل از ۲۵ بهمن از طریق فیسبوک با برادم در ارتباط بودم. یک هفته قبل تر هم از طریق اسکایپ با هم گفتگو می کردیم. برادرم کنار پدر و مادرم نشسته بود و وقتی از او می پرسیدم چه خبر؟ سعی می کرد جلوی آنها نگوید که می خواهد در راهپیمایی شرکت کند، نمی خواست آنها را نگران کند. محمد خیلی اهل شوخی بود، بعد که محمد را کشتند با مادرم هم حرف زدم ، مادرم هم رفتن محمد را باور نکرد هنوز. مادرم می گفت روز ۲۵ بهمن محمد به شوخی گفته بود بنشینیم آخرین ناهار را هم دو رهم بخوریم. یعنی برادرم با شوخی و خنده رفت به راهپیمایی و دیگر بر نگشت.
من به تازگی در یک قرعه کشی برنده شدم و کارت سبز آمریکا را گرفتم. محمد همه امیدش به من بود و دلش می خواست یک روزی من او را از ایران بیرون بیاورم دلش می خواست آزاد زندگی کند. حالا همه به من دلداری می دهند که محمد به سمت سرنوشت خودش رفت ولی من می دانم که محمد عاشق ورزش و موسیقی بود، عاشق زندگی بود، عاشق آزادی بود...من نمی توانم باور کنم این همه عشق دیگر نیست. همیشه به من می گفت مجید ، تو چرا لاغر شدی، باید بروی باشگاه و به خودت برسی. خودش همیشه خیلی حواسش به ورزش بود. عاشق آواز خواندن بود. سرزنده بود. پر از شور زندگی بود. من همیشه به او می گفتم در راهپیمایی ها این همه آدم را کشتند، احساساتی می شدم، نگرانش می شدم ولی محمد خیلی در اینترنت فعال بود و حتی عکس پروفایل فیسبوکش را هم به پوستر راهپیمایی ۲۵ بهمن تغییر داده بود و همین دلیلی شد که هر کسی نام محمد مختاری را سرچ می کرد به عکس های او با دستبند سبز در فیسبوک می رسید و نتوانستند برایش کارت بسیج صادر کنند.
خانواده ام نگران اند، عزیز از دست داده اند، خیلی راحت نمی توانند با من حرف بزنند، سر بحث را عوض می کنند. من دلم می خواهد بدانم برادرم چگونه کشته شد. دو روایت شنیدم. یکی گفت گلوله ای به سمت سرش شلیک شده اما روایت دیگری می گوید گلوله ای به کتف محمد شلیک شد، محمد از جا بلند شد، حرکت کرد اما باز زمین خورد. من به عنوان برادر طبیعی است که دلم می خواهد بدانم کدام روایت درست است اما هر وقت از خانواده ام می پرسم خیلی با احتیاط جواب می دهند و ترجیح می دهند حرف نزنند. خودم فکر می کنم وقتی به خانواده ام گفته اند شما دو پسر دیگر دارید در واقع تهدید شده اند.
- همه برادرها با هم دعوا می کنند. یادم هست وقتی محمد بهترین دوست خود به نام روزبه را به تازگی از دست داده بود، خیلی شکننده تر شده بود برای همین هر وقت با هم دعوایمان می شد من خیلی زود می رفتم با او آشتی می کردم. یعنی انقدر عاشقش بودم که دلم نمی خواست او را دلشکسته ببینم. من و محمد فقط برادر نبودیم، رفیق بودیم، خیلی با هم درددل می کردیم. از دست رفتن روزبه خیلی توی روحیه محمد تاثیر بدی گذاشته بود، اینجا دور از ایران وقتی عکسی از مزار محمد را در اینترنت دیدم اول نام روزبه را نشان می دهد. محمد و روزبه را در یک قبر دو طبقه گذاشته اند، خیلی سخت است که ببینی برادرت با آن همه امید به زندگی تمام شد، دفن شد....
- مهمترین حرف شما خطاب به مسوولان چیست؟
- اصلا نمی تونم چیزی بگم. درد آور است، این تهِ نامردی است که داستان را عوض کنید، هویت قاتل را عوض کنید و داستان را به نفع خودتان جلوه دهید... وقتی می بینم کارهایی که انجام می دهند، سریع تابوت را بر می دارند و دور و بر تابوت می ایستند و پرچم جمهوری اسلامی را می اندازند روی تابوت.
- اصلا واقعا چندش آور است این کارها، نمی توانم باور کنم، واقعا نمی دانم بعدها چطور می خواهند جواب بدهند. این حتی دروغ، از جنسِ دروغ های احمدی نژاد هم نیست، این دروغ، یعنی شما قاتل را می دانید کی هست و دارید دروغ می گویید، شما دارید همه چیز صد و هشتاد درجه تغییر می دهید و طور دیگری نشان می دهید، جلوی چشم مردم...همه مراسم خیلی کنترل شده اند. چی بگم، محمد عاشق زندگی بود حق اش نبود کشته شود
0 Comments:
Post a Comment
<< Home